مغز انسان حدود 1500 گرم وزن داشته که کلاً داخل جمجمه قرار دارد .
مغز از قسمتهای زیر درست شده است :
۱- نیم کره های مغز
۲- تالاموس و گره های عصبی قاعده ای
۳- مغز میانی
۴- پل دماغی
۵- بصل النخاع
۶- مخچه
- نیم کره های مغز
نیم
کره های مغز دو عدد بوده که از نظر نردبان تکاملی جدیدترین قسمت مغز می
باشند . آنها هدیه اصلی خداوند به انسان بوده و تکامل آن از پستانداران از
حدود پنجاه میلیون سال پیش شروع شده و در انسان نماهائی مانند
«استرالوپیتکوس» به اوج خود رسید (2 میلیون سال پیش ) .
اختصاص
ترین صفت تکاملی ازدیاد تعداد یاخته های عصبی بوده که پیشرفت شایان آن را
در « هموهابیلیس» و «هموارکتوس» می توان مشاهده کرد.دوران طلائی بزرگ شدن
مغز در « نئاندرتال » و «هموساپینس» (حدود یکصد هزارسال پیش) آغاز و به
انسان ختم می شود.
بدون
نیمکره های مخ ، انسان جاندار بی شعوری بیش نیست . تکوین شعور انسان عبارت
بوده است از ازدیاد یاخته ها ( نتیجتاً اضافه شدن وزن مغز ) و ارتباطات
آنها با یکدیگر برای بهتر شدن قدرت پردازش اطلاعات محیطی و درونی . در «
مرگ مغزی » این قدرت از بین میرود چون کل ساختار مغز مضمحل می شود . در
درون نیمکره ها حفره هایی پر از مایع نخاعی و جود دارند که بطن ها نامیده
می شوند . دو نیمکره توسط جسم پینه ای به هم متصل می باشند که در حقیقت
ارتباط اصلی نرونهای دو نیمکره با هم می باشند .
قسمت های مختلف تشکیل دهنده نیمکره ها شامل قسمت های زیر است :
۱- لوب پیشانی (Frontal Lobe)
۲- لوب آهیانه ای (Parietal Lobe)
۳- لوب پس سری (Occipital Lobe)
۴- لوب گیجگاهی (Temporal Lobe)
۵- لوب حاشیه ای (Marginal Lobe)
- لوب پیشانی
لوب
پیشانی مهمترین قسمت تکامل یافته مغز است . مخصوصاً در انسان و انسان
نماها این قسمت فوق العاده وسعت پیدا کرده است . قسمتهای خلفی لوب پیشانی
ویژه فرمانهای حرکتی بوده و از هم گسیختگی نسج این قسمت باعث از کارافتادگی
یک اندام می شود . تحریک هر قسمت از اندامها و سر بر روی مکان مخصوصی از
این نوار باریک وجود دارد ، قسمتی از این ناحیه ، که بین دو نیمکره وجود
دارد، مختص حرکات اندامهای تحتانی می باشد . درقسمت قدامی ناحیه حرکتی سرو
دست مرکز کنترل حرکات چشم وجود دارد .
در
نیمکره چپ ، مرکز حرکتی تکلم درلوب پیشانی می باشد . از هم پاشیدگی نسوج
این ناحیه باعث گنگی شده و بیمار قادر به گفتار نیست .آنچه از لوب پیشانی
باقی می ماند عبارتست از ناحیه ای که در جلو قرار داشته و مرکز شعور ، منطق
، تفکر و تا حدودی حافظه است . از بین رفتن این قسمت از مغز در دو طرف
منجر به کم اهمیت دادن اصول اخلاقی شده و تصمیمات بیمار انفعالی می گردد .
اگر آسیب بسیار شدید باشد خلاقیت حرکات از بین رفته و ممکن است با حالت
اغماء اشتباه شود . یکی از راههای درمان امراض روانی ، در ابتدای سده حاضر ،
عبارت بود از تخریب دو طرفه قسمتهای عمقی لوب های پیشانی و تبدیل بیمار به
فردی که از نظر اجتماعی بیشتر قابل تحمل باشد . متأسفانه اثرات سوء این
عمل جراحی باعث شد که بعداً کمتر مورد استفاده قرار گیرد .
- لوب آهیانه ای
وظایف
لوب های آهیانه ای در طرف راست و چپ تا حدودی با هم فرق می کنند . علاوه
بر تشخیص محل درد ، گرما ، لمس و محسوسات عمقی در باریکه پشت شیار مرکزی ،
لب آهیانه ای در طرف راست بینش فضائی را در شخص بوجود می آورد . عوارض عمقی
لوب طرف راست منجر به از دست دادن جهت یابی فضائی فرد گشته وطرف چپ بدن را
در کارهای روزمره فراموش می کند . به حوزه بینائی چپ توجه نکرده و مثلاً
ریش خود را در طرف چپ نمی تراشد ، چنین شخصی ردیابی فضائی خود را از دست می
دهد . شدت عارضه در بعضی بحدی است که بیمار عضوی در طرف چپ بدن خود را از
یاد می برد و فکر می کند مربوط به شخص دیگری است . لب آهیانه ای در طرف چپ
علاوه بر جهت یابی فضائی و محسوسات طرف راست ، وظیفه تکلم را نیز بعهده
دارد . اختلال در ریاضیات ، محاسبه ، تشخیص راست و چپ بدن ،خواندن و نوشتن و
تکلم پس از آسیب رسیدن به لوب آهیانه چپ دیده می شود .
- لوب پس سری
لوب
پس سری مسئولیت بینائی را عهده دار بوده و آسیب رسیدن به این ناحیه شخص را
بطورکامل یانافص نابینا می کند . یکی از بهترین محسوسات محیطی که به وسیله
آن مکانیسم پردازش اطلاعات در مغز به وسیله فیزلوژیست هائی مثل « هوبل » و
« ویسل » در دانشگاه هاروارد برملا گشته عبارت است از « حس بینائی » این
دو دانشمند به طور سیستماتیک پردازش اطلاعات را از شبکیه تا لوب پس سری
دنبال کردند . کار اصلی این پژوهشگران عبارت بود از ثبت تحریک پذیری سلول
های شبکیه ، ایستگاه زانوئی و قشر خاکستری مخ (سلول های ساده ،پیچیده و فوق
پیچیده) در مناطق به اصطلاح 17 و18و19 « برودمن » لازم به یادآوری است که «
برودمن» پژوهشگری بود که سطح مغز را از 1 تا 52 منطقه بر حسب انواع یاخته
های قشر خاکستری طبقه بندی کرد. مثلاً منطقه 46 ویژه حافظه بوده و 44 بیان
تکلم را به عهده دارد . « هوبل و ویسل» دریافتند که به ترتیب که اطلاعات از
یک ایستگاه به ایستگاه دیگری منتقل می شده پیچیده تر و به حقیقت نزدیک تر
می شود . مثلاً سلول های شبکیه و ایستگاه زانوئی فقط به بک نقطه نورانی
پاسخ داده ، درحالی که سلول های ساده کورتکس بینائی تنها به یک نوار نورانی
با محور خاص پاسخ می دهند . می توان تصور کرد که این نوار از تعدادی نقطه
نورانی درست شده است . بنابر این ، سلول های ساده قشر خاکستری نسبت به یک
نقطه نورانی بی تفاوتند . به همین ترتیب که جلو برویم مشاهده می شود که سلو
لهای پیچیده کورتکس توسط یک لبه نورانی تحریک می شوند که محور مشخصی داشته
ولی محل آن مهم نیست . بهترین ، تحریک برای یک سلول فوق پیچیده یک گوشه
است . با در نظر گرفتن بحث بالا ، هر چقدر از منطقه 17 به طرف منطقه 19 می
رویم وظیفه سلول ها پیچیده تر شده به تحریکی نوین پاسخ می دهند . این موضوع
در تشخیص فاصله و رنگها بسیار صادق است .
- لوب گیجگاهی
این
لوب در طرف راست نقش مهمی از نظر هنر تشخیص رنگها و جوانب مختلف دستگاههای
موسیقی داشته و در طرف چپ تأثیر مهم آن درتکلم انسان است . درک صداهای
شنیده شده و پردازش دستوری گفتار و آماده کردن پاسخ شایسته ، به وسیله لوب
آهیانه چپ صورت می گیرد . آسیب رسیدن به لوب گیجگاهی گاهی باعث از بین رفتن
توانائی نامگذاری افراد و اشیاء می شود . همچنین لوب های گیجگاهی راست و
چپ با هم نقش مهمی در فعال نگهداشتن حافظه دارند. دروازه اصلی ورود اطلاعات
محیطی به مغز و ثبت آنها در گرو سلامتی لوب گیجگاهی است .
به
نظر می رسد که « هیپوکامپ» این ناحیه همگام با قسمت های دیگر لوب حاشیه ای
نقش کلیدی در قبول یا رد اطلاعات داشته باشند .از این مکان است که اطلاعات
منتشر شده از محسوسات محیطی به نقاط دیگر مغز مخصوصاً لوب های پیشانی می
روند .بخش دیگری از فیبرهای آورنده اطلاعات به لوب گیجگاهی از ساقه مغز و
هسته « مینرت» می باشد .
از
بین رفتن « هیپوکامپ » منجر به عدم توانائی انسان در تثبیت حافظه شده و
شخص قدرت انتقال اطلاعات رابه سایر نقاط مغز از دست می دهد .
اگر
انسانی هر دو لوب گیجگاهی مخصوصاً دو « هیپوکامپ » را از دست بدهد برای
همیشه قدرت ثبت اطلاعات از محیط را برای یادآوری در دراز مدت از دست خواهد
داد .در ام- آر- آی روبرو هر دو لوب گیجگاهی به خاطر انسفالیت آسیب دیده و
قدرت حافظه بیمار شدیداً صدمه دیده است . حس شامه نیز با لوب گیجگاهی
ارتباط دارد .
- لوب حاشیه ای
لوب
حاشیهای از قدیمی ترین قسمتهای مغز بوده و وظیفه اش بیان غرایض جنسی و
تأمین احتیاجات احساسی و تنازع بقاست . لوب حاشیه ای در اصطلاع به « مغز
اول » مشهور شده و از اینجاست که تمام اطلاعات پس از بررسی و فیلتر شدن می
توانند به سایر نقاط مغز رسوخ کنند . احساس امنیت درونی با وجود لوب حاشیه
ای امکان پذیر است . اینجا محل احساسات قلبی و فردی و عشق و دلدادگی است .
با تکیه به« مغز اول » است که انسان کاری را انجام داده و سپس با مراجعه به
منطق و « مغز جدید» یا « نئوپالیوم » پشیمان می شود . در این مکان است که
موجود برای حفظ خود و خانواده حاضر است به استدلال کم محلی کند . کنترل
اصلی سلسله اعصاب نباتی هنگام جنگ و ستیز یا پشیمانی و غم و اندوه در دست«
مغز اول » یا « آرکی پالیوم » می باشد . بالاخره زبان اصلی نهفته در نگاه
افراد به یکدیگرکه حاصل آن دوست داشتن فردی و یا تنفر از فردی دیگر می شود
در لوب حاشیه ای است .
- تالاموس
تالاموس توده ای از سلولهای عصبی با اندازه های مختلف است که وظیفه پردازش و هم آهنگ کردن پیامهای حسی را در ارتباط با فعالیت های حرکتی داشته و دراین خصوص با گره های عصبی قاعده جمجمه ، قشر خاکستری مغز و مخچه در تماس دائم می باشد . تالاموس نیز نقش بی نهایت مهمی در دریافت درد و محسوسات محیطی دارد . آسیب یک طرفه به تالاموس باعث کرخ شدن طرف مقابل بدن و آسیب دو طرفه ، بیمار را به حالت بیهوشی می برد .
- گره های عصبی قاعده مغز
هسته های دم دار و عدسی شکل از مهمترین گره های عصبی قاعده مغز می باشند که ارتباط تنگاتنگ با تالاموس ، قشر خاکستری مغز و مخچه داشته و عملکرد اصلی آنها تنظیم فعالیت های حرکتی ماهیچه ها بوده و در تداوم حرکات آنها نقش مهمی دارند . نارسائی گره های عصبی قاعده مغز باعث لرزش های غیرارادی و سفتی و کمی تحریک ماهیچه ها شده و تابلوئی شبیه مرض پارکینسون را بوجود می آورد .
- ساقه مغز
از نظر تکاملی ساقه مغز یکی از قدیمی ترین قسمت های سلسله اعصاب بوده که علاوه بر حفظ هوشیاری و کنترل خواب ، تنفس و گردش خون ، محل گردهم آئی اعصاب جمجمه ای نیز می باشد که در تعیین تکلیف مرگ مغزی
بسیار پراهمیت اند . اندازه و پاسخ مردمک ها به نور ، رفلکس های قرینه و
سرفه ، حرکات چشمها ، زبان ، صورت ، حلق و حنجره نیز عمدتاً توسط ساقه مغز
کنترل می شود .ساقه مغز گذرگاهی است دوطرفه برای گذشتن محسوسات از محیط
خارج به طرف مغز و آوردن پیامهای عصبی از مغز و ساقه مغز به طرف نخاع و
اندامها .
ساقه
مغز محلّ تمرکز و پخش پیام های مهم و ابرانی به اقصی نقاط نخاع برای حفظ و
کنترل قوام ماهیچه ها است که نهایتاً بر روی رفلکس های وتری نیز تأثیر می
گذارند . این پیامها ، به طور مستقیم و غیر مستقیم ، از هسته های ساختمان
مشبک در سطح « پل دماغی » و « بصل النخاع » و « مغز میانی » نشأت گرفته و
به همراهی پیام های « هسته های قرمز » و « هسته های گوش داخلی » بر روی «
نرون های حرکتی گاما » سرازیر می شوند . تحریک نرون های حرکتی گاما ، به
طور غیر مستقیم ، پس از تحریک « نرون های حرکتی آلفا » قوام ماهیچه ها را
زیاد کرده و آنها را سفت می کند . در این گونه موارد رفلکس های وتری نیز
تشدید می شوند . هرگاه مغز از بین رفته ولی ساقه مغز از مغز میانی به پائین
در حیات باشد ، رفلکس های وتری بسیار شدت یافته و ماهیچه ها آنقدر سفت می
شوند که دست ها و پاها سیخ شده حالت « دِسِرِ بره» به خود می گیرند ، یا
اینکه دست ها از آرنج خم شده و پاها سیخ می شوند که به این حالت «
دکورتیکه» گویند . به تدریج که ساقه مغز وظایف خود را از دست داد ، قوام
ماهیچه نیز از بین رفته آنها لَخت می شوند . در این زمان رفلکس های وتری
نیز وجود ندارند . این حالت در « مرگ مغزی » به خوبی می شود به طوری که
تمام ماهیچه ها شل بوده و رفلکس ها ناپدید گشته اند چون تمام ساقه مغز از
کار افتاده است .
ساقه مغز از قسمتهای زیر تشکیل شده است :
۱- مغز میانی
۲- پل دماغی
۳- بصل النخاع .
- مغز میانی
بخش
های مهمی از مغز میانی که در مرگ مغزی اهمیت دارند عبارتند از : ساختمان
مشبک که مسئول حفظ سطح هوشیاری ، بوده ، پایک های مغزی که از الیاف و ابران
حرکتی درست شده اند و اعصاب جمجمه ای سه و چهار که حرکات چشمها ، اندازه و
پاسخ مردمک ها را به نور به عهده دارند . آسیب دو طرفه به ساختمان مشبک
باعث حالت اغماء شده و اگر پایکهای مغز آسیب ببینند فلج اندامها و در مورد
اعصاب سه و چهار ضعف حرکات چشم ها و بزرگ شدن مردمک ها با عدم پاسخ به نور
را موجب می شود و اگر آسیب بسیار شدید باشد حرکات چشم عروسکی نیز از بین می
روند . پس به این ترتیب با معاینه و تعیین سطح هوشیاری ، حرکات و مردمک
های چشم و قدرت اندامها می توان به سالم بودن مغز میانی پی برد .
- پل دماغی
اجزاء
مهم پل دماغی عبارتند از : قسمت دیگری از ساختمان مشبک ، اعصاب جمجمه ای
پنج ، هسته عصبی شش و هفت و الیاف مرتبط کننده مخچه به سلسله اعصاب مرکزی .
آسیب
دو طرفه به دو سوم فوقانی ساختمان مشبک پل دماغی باعث حالت اغماء شده و
گرفتاری عصب شش ، حرکات چشمها را در محور افقی مختل و آسیب به عصب پنج باعث
از بین رفتن حس قرنیه و رفلکس قرنیه می شود . بنابر این می توان با در نظر
گرفتن سطح هوشیاری بیمار ، حرکات کره چشم و صورت و رفلکس قرنیه به و ضعیت
تشریحی آن پی برد .
- بصل النخاع
این قسمت از ساقه مغز از ساختمان مشبک ، مراکز کنترل تنفس و گردش خون
، اعصاب جمجمه ای 9، 10،11،12 و الیاف حسی و حرکتی ای که مخچه ، نخاع ،
ساقه مغز و نیمکره ها را به یکدیگر مربوط می کنند درست شده است . در بصل
النخاع ، ساختمان مشبک نقشی در تأمین سطح هوشیاری نداشته و بلکه آسیب به
این قسمت از مغز به صورت نارسائی شدید و تنفس و گردش خون خود را نشان داده و
رفلکس سرفه از بین می رود . در صورتی که بیمار هوشیار باشد ، قدرت بلع در
او از بین خواهد رفت .
- مخچه
مخچه
درست در پشت سر و در قسمت خلفی پل دماغی و بصل النخاع قرار گرفته است . در
حقیقت مخچه جعبه سیاه سلسله اعصاب مرکزی بوده که تعادل انسان را کنترل
کرده سرعت و دامنهحرکات را طوری تنظیم می کند که آنها بدون نقص باشند .
مخچه در ارتباط دائم با گیرنده های حسی محیطی و جمجمه ای بوده و از طریق
مغز میانی و پل دماغی پیوسته وضعیت تعادل بدن را در اختیار تالاموس ، گره
های عصبی قاعده مغز و قشر خاکستری می گذارد .
سه منبع اصلی ارتباط مخچه با اطلاعات محیطی عبارتند از :
۱-
پیام هائی که از نخاع به مخچه می رسند و نقطه شروع آنها در ماهیچه ها ،
زردپی ها ، پوست و مفاصل است . این پیام ها به سرعت مخچه را از وضعیت اندام
ها ، مخصوصاً اندام های تحتانی ، در فضا آگاه می سازند . توسط همین پیام
هاست که انسان دائماً بررسی کرده و حرکات را ظریف تر می سازد . اشکال در
این سیستم باعث تلوتلو خوردن شخص هنگام راه رفتن می شود . کرمینه قسمتی از
مخچه است که پردازش اطلاعات فوق را در دست دارد .
۲-
پیام هائی که از گوش درونی به مخچه رسیده و دائماً آن را در جریان موقعیت
فضایی سروگردن قرار می دهند . به وسیله این اطلاعات مرکز ثقل انسان درون
سطح مقطع بدن بر روی زمین قرار می گیرد . کنترل اصلی تعادل حرکات چشمها و
محور عمودی بدن از وظایف این سیستم است . حفظ تعادل در حرکات مستلزم چرخشی
سلامتی این قسمت از مخچه است که در قاعده آن قرار دارد .
۳-
اطلاعاتی که از مغز رسیده و نقش اصلی کنترل حرکات ظریف اندام ها ( مخصوصاً
دست ها ) را به عهده دارند . اختلال در این سیستم باعث شلختگی در حرکات
مهارتی می شود . نیمکره های مخچه همگام با مغز در این مورد به انسان یاری
می کنند . عملکرد مخچه در بیماری که به حالت اغماء است از اهمیت کمتری
برخوردار است .
جریان خون مغز
خون رسانی به مغز توسط سرخرگ های سبات و مهره ای صورت می گیرد که مجموعاً چهار عدد بوده و حدود یکهزار سانتی متر مکعب در دقیقه به مغز خون می رسانند . این میزان بسیار زیاد خون مبین سرعت متابولیسم بالای مغز بوده و نیاز شدید به اکسیژن و گلوکز است . زمان جریان خون از سرخرگ های سبات تا سیاهرگ های وداج حدود ده ثانیه است .قطع کامل جریان خون مغز پس از مدت پنج تا ده ثانیه منجر به بیهوشی می شود و اگراین زمان از ده دقیقه بیشتر شود نسج مغز از بین می رود .
ساختمان مشبک
یکی از سری ترین مناطق سلسله اعصاب مرکزی ، ساختمان مشبک است که درست در مرکز ساقه مغز قرار داشته و از بصل النخاع تا قسمت فوقانی مغز میانی کشیده می شود . کمتر جائی از سلسله اعصاب مرکزی است که ساختمان مشبک در آن دست نداشته باشد . ساختمان مشبک از تعداد زیادی سلول به اندازه های مختلف درست شده که زوائد آنها نسبتاً کوتاه می باشند . علاوه برساقه مغز ، نخاع ،مخچه ، اعصاب جمجمه ای ،گره های عصبی قاعده مغز ، تالاموس و نیمکره ها همه با ساختمان مشبک ارتباط دارند . علاوه بر این که ساختمان مشبک قدیمی ترین قسمت سلسله اعصاب مرکزی است ، درکنترل خواب ، قوام ماهیچه ها « تن ماهیچه ای» و درد نیز نقش کلیدی دارد ولی وظیفه اصلی آن برقرار داشتن سطح هوشیاری است . هرگونه ضایعه نسجی ، حتی یک میلی متر ، اگر دو طرفه باشد و در ساختمان مشبک اتفاق افتد منجر به از دست رفتن هوشیاری می شود .
بطن های مغز
درون مغز انسان حفره هائی وجود دارند که بطن نامیده می شوند . دو بطن درنیمکره ها و بطن سوم بین گره های عصبی قاعده مغز ، بطن چهارم در پشت ساقه مغز بوده که مخچه آن را می پوشاند . درون بطن های مغز مایع مغزی نخاعی وجود دارد که درون بطن ها و روی سطح مغز درجریان است تا جذب شود . وزن مغز درون مایع مغزی نخاعی حدود 50 گرم است .
پوشش های مغز ، مخچه و ساقه مغز
این قسمت ها توسط سخت شامه و دو لایه نرم شامه پوشانیده شده است که وظیفه حفظ و حراست آن را به عهده دارند .
فیزیولوژی مغز
مغز
از فعال ترین و آسیب پذیر ترین اعضای بدن انسان بوده و در حالی که جزء
کوچکی از ساختار ماست اما برای تأمین تغذیه خود احتیاج به بیش از یک لیتر خون
در دقیقه دارد . زیاد بودن میزان سوخت و ساز مغز است که مقاومت آن را نسبت
به کمبود اکسیژن و گلوکز بسیار کم می کند . یاخته های مغز بیش از چند
دقیقه توانائی کمبود اکسیژن را ندارند و در صورد ادامه هیپوکسی برای همیشه
قدرت پردازش خود را از دست می دهند . از دست رفتن قدرت پردازش خود را به
صورت تضعیف مشاعر و خلاقیت فکری نشان می دهد .
اگر
سی تی اسکن طبیعی با سی تی اسکن مغزی که اکسیژن به آن نرسیده مقایسه شود ،
می توان شدت آسیب به مغز را از میزان کم شدن ضخامت قشر مخ تشخیص داد .
یکی
از دلایل مهم ضربه پذیری مغز فراوانی تعداد و ارتباطات یاخته های آن است .
از حدود سه میلیون سال پیش ، به طور روز افزونی ، به وزن مغز انسان نماها
اضافه شده است ، مثلاً درحالی که حجم مغز یک انسان نما پا نصد سانتی متر
مکعب است ، در انسان این حجم به یکهزارو پانصد سانتی متر مکعب می رسد .
تعداد یاخته های مغز ما حدود پنج تا ده هزار میلیون بوده که با هم شبکه
بسیار پیچیده ای از ارتباطات عصبی را درست می کنند. این تعداد یاخته در
جانداران پست کمتر بوده و ارتباطات عصبی ضعیف تر می باشند . مدارهای
الکتریکی فعال ، پایه و اساس کار مغز را تشکیل می د هند که به صورت سطح
هوشیاری جلوه گر می شوند . مغز جزء لاینفک پدیده حیات بوده و سایر اعضاء
ناگزیر از فرمانبرداری هستند و تلاش آنها برای بر پانگداشتن آن است . از
قدیم در ضمیر انسان همیشه این پرسش مطرح بوده که چه چیز باعث زنده و فعال
بودن انسان می شود ؟
حیات کجاست ؟ روح چیست ؟ و نتیجتاً در این مورد بحث های زیاد فلسفی ، دینی و علمی وجود داشته و دارد .
حدود
چهار هزار سال پیش ، سومری ها ، آشوری ها و مردم بین النهرین ، سرچشمه
حیات را در کبد می دانستند. در زمان فراعنه ، مصری ها معتقد بودند که همراه
با مرگ انسان روح « با» از بدن پرواز می کند . آنها باور داشتند که روح
انسان در قلب و احشاء او می باشد . در زمان تمدن طلائی یونان قدیم ، حدود
چهار صد سال قبل از میلاد ، افلاطون ، به دلیل این که ستارگان و عالم به
صورت کروی بودند و مغز نیز گرد بود ، وجود روح را در سر می پنداشت . ارسطو
که خود شاگرد افلاطون بود ، برعکس ، می پنداشت که حیات انسان در قلب اوست و
محتملاً برهانی که این طرز فکر از آن نشأت گرفته عبارت بود از مردن حیوان
با از دست رفتن گردش خون بدن .
با
شروع مسیحیت و ابتدای تمدن روم ، در حدود دویست سال بعد از میلاد ، به
اعتقاد ابن سینا ، جالینوس با کالبد شکافی های خود به وجود بطن های مغزی پی
برد ( دو بطن در طرفین یکی در وسط و یکی در پشت ساقه مغز ).
همچنین
، او که پزشک گلادیاتورهای رومی بود شدیداً با گفته های ارسطو ، که
محسوسات و حیات در قلب جای دارند ، مخالف بود . وی با بررسی های آزمایشگاهی
مشاهده کرد که هرگاه بر روی مغز حیوانی فشار آورده شود بلافاصله بدن او
فلج می شود در حالی که فشار بر روی قلب این حالت را بوجود نمی آورد .
متأسفانه شدت نفوذ عقاید افلاطونی و ارسطوئی آن چنان زیاد بود که افکار
جالینوس مورد قبول عام واقع نشد .
اصول
طرز تفکر قرون وسطائی را در ادغام افکار جالینوس و افلاطون می توان دانست .
پس از گذشت زمان اعتقاد بر این قرار گرفت که بطن های طرفی مغز مرکز دریافت
محسوسات بوده که بتدریج دربطن سوم تبدیل به منطق شده و نهایتاً در بطن
چهارم به صورت حافظه باقی می مانند . این روند فکری بیش از یکهزار وسیصد
سال دوام آورد . از جمله پژوهشگرانی که در تغییر طرز فکر آن دوران نقش مهمی
را بازی کرد لئوناردو داوینچی بود . او با کالبدشکافی های خود دریافت که
محسوسات به تالاموس رفته و هم او بود که قالب مومی بطن های مغز گاو را ساخت
.حتی داوینچی نیز در سده پانزدهم تحت تأثیر شدید افکار « جالینوس ،
افلاطون » بود و مصّر بود که بطن سوم ، و نه بطن های طرفی ، مرکز حواس
پنجگانه می باشد . مخالفت داوینچی با اصولی غیر اصول علمی برای پژوهش در
مورد فرضیات علمی و سعی او در رواج کالبد شکافی باعث شد که کلیسا با او سخت
مخالفت کند به طوری که درسال 1515 حکم اخراج او از رم توسط پاپ امضاء شد .
بت شکن بعدی ، در مورد تفحص در علوم ، دکارت
بود . برخلاف داوینچی ، دکارت علاقه ای به کالبد شکافی نداشت و ظنّ او
درمورد امکان اشتباه حواس پنجگانه باعث شد اصول تفکر را در پژوهش بنیان
گذارد . در قرون شانزدهم و هفدهم نحوه عملکرد مغز در مورد حیات انسان هنوز
از آنچه درقرون گذشته رواج داشت نشأت می گرفت . در نموداری که دکارت وصف می
کرد طرح کلی این بود : حیات انسان در کبد بوجود آمده و به قلب می رود . از
قلب به قاعده مغز رفته پس از مخلوط شدن با هوای تنفسی از طریق غذه کاجی به
بطن های مغز می ریزد . سپس روان از طریق روزنه های متعدد وارد مجاری
باریکی شده و از آنجا به اعضاء مختلف حرکتی ، مخصوصاً ماهیچه ها ، می رود .
نا
گفته نماند که پیشرفت علوم و فلسفه در مشرق زمین بین قرون هشتم و یازدهم
زبانزد خاص وعام بوده و اغلب پژوهشگران دوران طلائی اسلام در نشان دادن
تشریح انسان از نمودارهای هندسی استفاده می کردند .شهرت پژوهشگران و اطبائی
همانند « رازی» در سده دهم و « ابن سینا» با کتاب قانون وی در سده یازدهم
هجری بر کسی پوشیده نیست .
بالاخره رسالت بزرگانی در علوم مانند داوینچی و ابو علی سینا
بدست کالبد شکافانی مانند « وسالیوس» و « توماس ویلیس» افتاد . بتدریج
تشریح دقیق تر و بهتر شد به طوری که دقت « وسالیوس» درثبت جزئیات تشریح مغز
کاملاً آشکار است . گرچه از قرون شانزدهم و هفدهم بر همه آشکار بود که
مرکز حیات و منطق و مشاعر در مغز می باشد ولی این که آیا کدام نقطه از مغز
چه چیزی را کنترل می کند هنوز مشخص نبود . آنچه مسلم است این که در اذهان
تبلور چنین افکاری دیده می شد و همه درپی آن بودند که فلان خط شخصیتی افراد
از کجا سرچشمه می گیرد . تصوراتی که گاهی اوقات نیز منجر به استفاده های
نامشروع از علم بشود رواج داشت .
یکی
از پدیده های بسیار جالب سده هیجدهم که شبیه به « کف شناسی » بود به نام
«فرنولوژی» خوانده می شد . بانی فرنولوژی شخصی بود به اسم « ژوزف گال» این
فرد زرنگ در پی این بود که روشی را پیدا کند تا توسط آن بتواند شخصیت فکری و
شعوری شخص را بیان کند .« گال» متوجه شده بود دانش آموزانی که چشم های
مشخص و برجسته ای دارند دارای ضریب هوشی بالائی می باشند . به همین دلیل او
به زندانها ، دبیرستانها و دیوانه خانه ها رفت تا بتواند فرمولی پیدا کند
که بتوان به وسیله آن از وضع ظاهری سر یک نفر به ذات او پی برد . آقای گال
سطح سر را به مناطقی تقسیم کرد که هر کدام برحسب برآمدگی و فرورفتگی بخصوصی
که داشتند بیانگر یک صفت خاص فرد بود . فرنولوژی در قرون هیجدهم و نوزدهم
در بیشتر جاهای اروپا رواج کامل داشت . کلینیک های مخصوص فرنولوژی در اروپا
تأسیس شد و به آمریکا نیز سرایت کرد . به این ترتیب در می یابیم که حتی تا
سده هیجدهم و اوایل سده نوزدهم نیز در بررسی کارکرد مغز در مجامع علمی از
هم گسیختگی کلی وجود داشته است .
ضربه
اصلی به فرنولوژی زمانی وارد شد که در اواسط سده نوزدهم حادثه غیر منتظره
ای در آمریکا و چشم های تیزبین طبیبی در اروپا اساس آن را در هم ریختند .
داستان
از این قرار بود که در فرانسه جراحی به اسم « پیربروکا» بیماری را با ضعف
طرف راس و گنگی پیگیری می کرد . درمانهای معمولی تأثیری نبخشیده و بیمار
مزبور نهایتاً فوت کرد . خوشبختانه « بروکا» در اندیشه بود و بلافاصله
بیمار را کالبد شکافی کرده و در مغز او ناحیه ای را پیدا کرد که بر اثر
سکته مغزی از بین رفته بود . « بروکا» برای اولین بار رازی را که در قرون
گذشته بر بشر نهفته بود برملا کرد که آن اختصاص مناطق مختلف مغز به وظایف
مشخص و ویژه ای بود . او مبنای پژوهشهائی را گذاشت که بعداً ما را قادر
کردند که سطح مغز را بر حسب کار ویژه ای که انجام می دهد تقسیم بندی کنیم .
در
همان ایام در منطقه صخره ای ایالت « ورمانت» آمریکا حادثه مشابهی رخ داد .
کارگران بشدت مشغول نصب ریل های آهن بودند . سرکارگر « گِیج» در حال بررسی
علت عمل نکردن انفجار باروت بود که جرقه ناشی از برخورد دیلم با سنگ موجب
انفجار و پرتاب آن به بیرون و مجروح شدن پیشانی او گردید . جراحت مغز آقای
گِیج بتدریج در بیمارستان التیام یافت ولی اثرات آن بر روی شخصیت او
غیرقابل باور و انکاربود . این حادثه آقای گِیج را از فردی جدی و وقت شناس و
با ادب تبدیل به شخصی انفعالی ، بی ادب و لاابالی کرد . در حالی که قبل از
سانحه او به فکرخانواده و آینده خود بود ، بعد از آن دربدر شد و بدور از
خانواده آس و پاس و گمنام درگذشت .
دو
حادثه بالا مبنای تشخیص تشریحی امراض مختلف توسط حرفه اعصاب داخلی تا کنون
می باشد . مثل جانبازی که به خاطر ورود و خروج ترکش از نیمکره چپ دچار فلج
راست شده است .
جنبه
دیگر کارکرد مغز ، « فیزیولوژی» مستلزم آزمایش های بسیار ساده « گالوانی»
در ایتالیا بود . گالوانی برای اولین بار ثابت کرد که در مغز حیوانات
الکتریسیته وجود دارد . از جمله تفریحات او این بود که در شب های توفانی
سربرقگیری را به مغز قورباغه و پای قورباغه را توسط سیمی به زمین وصل می
کرد . سپس او با کمال تعجب مشاهده می کرد که هنگام رعد و برق بدن قورباغه
به تشنج در می آید . «گالوانی» پیش بینی کرد که در مغز انسان و حیوانات
چیزی به اسم« الکتریسیته حیوانی» وجود دارد . اثبات وجود« الکتریسیته
حیوانی» مستلزم اختراع « گالوانومتر» در سال 1820 بود .
کشف
الکتریسیته و تحریک پذیری مغز توسط آن به وسیله « فریش و هیتزیک» دو
دانشمند آلمانی در اواخر سده نوزدهم انجام شد . این دو دانشمند مشاهده
کردند که تحریک سطح مغز باعث تحریک و حرکت ناگهانی اندامهای آنها می شود .
مجموعه
مشاهدات کلینیکی بیماران صرعی توسط « جاکسون» در انگلیس به همراه نتایج
حاصل از آسیب های وارده به سطح مغز توسط « فلورنس» فرانسوی ، « گولتز» و «
مانک» آلمانی مقدمه ای شد برای بسیج همگانی به منظور یافتن نقاط ویژه ای از
سطح مغز که مسئول وظیفه ای بخصوص می باشند . این کوشش ها تا زمان «
پنفیلد» کانادائی تا اوایل سده بیستم طول کشید تا بتوان نقشه سطح مغز را
کشیده و نقاطی را که وظایف مشخصی دارند ردیابی کرد . «پنفیلد» توانست با
تحریک الکتریکی سطح مغز در بیمارانی که با بی حسی موضعی عمل می شدند و
تحلیل پاسخ آنها به تحریک ، نقاط مختلف قشر خاکستری را از نظر وظیفه ای که
انجام می دهند دقیقاً طبقه بندی کند . طبق یافته های او لوب پیشانی مخصوص
اعمال حرکتی و مشاعر عالی فرد ، دو طرف آهیانه ویژه اعمال حسی و لوبهای پس
سری مختص حس باصره هستند . طبق همین پژوهش ها ، نیمکره چپ مغز اختصاص به
تکلم داشته و نیمکره راست ، ارتباطات فضائی را برای انسان به وجود می آورد .
شروع
فیزیولوژی مستلزم ثبت امواج مغزی توسط « برگر» آلمانی بود که در اواخر سده
نوزدهم انجام شد و نواز مغزی را به ما معرفی کرد . سرعت پیشرفت فیزیولوژی
سلولی زمانی به اوج خود رسید که « رامون کاخال» اسپانیائی تئوری سلولی را
درمغز به اثبات رساند و سپس پژوهش های مداوم توسط « هاجکینز» و « هاکسلی»
که اختلاف سطح الکتریکی را دریاخته های مغزی اندازه گرفتند و سپس انجام
تحقیقات « جان اکلز» در انگلیس و « هوبل» و « ویسل» در آمریکا می باشد .
هم
اکنون یک بار دیگر بشر بر سر دوراهی قرارگرفته است . چگونه اطلاعات محیطی
توسط حواس پنجگانه گرفته شده و درنقاط مختلف ذخیره می شود؟
حافظه
فعال چگونه بوجود می آید ؟ ارتباطات مغز چگونه است ؟ زبان ارتباطی و
شیمیایی مغز چیست ؟ در این مورد بایستی از کارهای با ارزش « اریک کاندل» و «
ورنون مانت کاسل» درآمریکا صحبت به میان آید که یک بار دیگر فیزیولوژی مغز
را ورق زده و به جنبه نوین و ملکولی آن پرداخته اند .
درحال حاضر برای بشر ثابت گشته که همه چیز ما مغز ماست :
تحرک ، زبان و خط ، سرازیر شدن در ورطه عصیان ، عشق و دلدادگی ، خشم و ترس و کنترل تمام کارهای حیاتی بدن مثل گردش خون و تنفس .